محل تبلیغات شما
گفتی: می خواهی باستان شناس باشی کاشف معدن. نمی دیدی چقدر زاالک های وحشی چشم ها سرخ ِسرخ بود و خورشید در چشم های تو غروب می کرد ساعت تلخ می دوید وُ نمی دیدی!! کاش از پشت زانوهای بغل کرده ات طلوع می کردی آتشم را می دیدی تصور کن! دستی آغوشی را در فضا تصور کند!! _نه! نمی دانی چه آتشفشانی در من سکوت کرده است. جای دوری نرو! من در خودم قاره ای برای کشف شدن دارم .

کتری بی آب روی اجاق

کوچه ها مچاله می شوند

عقربه ها مثل کبوترند.

های ,نمی ,دیدی ,وحشی ,چشم ,کرده ,های وحشی ,زاالک های ,نمی دیدی ,را در ,فضا تصور

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها