مرا
روبرویت نشاندی
حرف های گرم وُ عاشقانه را
آهسته
هی نجوا کردی
آنقدر که در تو رسوب کردم
کم کم
زیر شعله های نجوا را زیاد کردی
حالا
فراموش شده ام
مثل یک کتریِ بی آب ،روی اجاق
و قلبم
مثل یک ماهی افتاده
در بیابان بعد از باران
بالا و پایین می پرد!
,بی ,آب ,نجوا ,یک ,های , ,بی آب ,بیابان بعد ,بعد از ,از باران
درباره این سایت