محل تبلیغات شما
.آری بهمن بود اولین جرقه های دیوانگی تپید وقتی که یکهو برابرم ظاهر شدی لبخندت: چاقویی که فرو رفت در قلبم پاهایم: دو میخ طویله و میخ شدم برابرت چشم هایت مثل دو گردوی نفس گیرِ جن دار گلویم را گرفت. حالا سال هاست چیزی را از من بیرون کشیده ای که دیگر نفسم به نفس نفس افتاده است سال هاست که جن هایت در من جنایت می کنند آنقدر که دیوانگی گاهی به جنون می رسد.

کتری بی آب روی اجاق

کوچه ها مچاله می شوند

عقربه ها مثل کبوترند.

جن ,دیوانگی ,میخ ,هاست ,دار ,گردوی ,جن دار ,سال هاست ,نفسم به ,دیگر نفسم ,که دیگر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قایق کوچک من ...